قرارمان وقت دلتنگی اولین نوبرانه توت سپید از انسوی ابها تا فرح زاد راهی نیست اگر دل دل باشد اکر نشد... قرارمان اول پاییز کنار خیمه مادر بزرگ خشم قبیله با من دیوانگی با تو! بی هراس به قبیله من بیا خون من مهر امان نامه توست...
*****
ﺭﻓﺖ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺖ ﻣﻦ ﺧﺪﺍ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺻﺪ ﺑﺎﺭ ﺗﻮﺑﻪ ﺷﮑﺴﺘﯽ ﺑﺎﺯ ﺁﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﺭﻓﺖ ﺑﻪ ﺣﺮﻣﺖ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ ﺣﻘﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ.... ﺭﻓﺘﻨﺶ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ .... ﻻﺍﻗﻞ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩﺩ... ﺧﻂ ﺯﺩﻥ ﺑﺮﻣﻦ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺁﻏﺎﺯﻩ ﺑﯽ ﻟﯿﺎﻗﺘﯽ ﺍﻭﺳﺖ ...
*****
قلم روی سپیدی کاغذ ذهنم می لغزد اما نه مثل همیشه...تردیدی آن را به اسارت کشیده می خواهد فریاد کند که شاید بشود دلی را به زنجیر کشید به بهانه ی رهایی از عاشقانه ها اما ستاره ها را چه می شود کرد؟ آنها که در سفره آسمان بی تابی می کنند بگذار بگویم که در هیاهوی آمدنت حتی بید خانه هم مجنون وار به رعشه افتاد چه رسد به... کاش قفل از زبان قلم گشوده می شد تا از فردا بسراید اما باز هم سکوت...به احترام ثانیه هایی که بدون تو دقیقه شدند و دیروز عاشقی ام را رقم زدند! پی نوشت۱: **درد دارد وقتی من عاشقانه هایم را مینویسم و دیگران یاد عشقشان می افتند اما تو... پی نوشت ۲: **تلخترین جمله ای که بعد از مدتها عاشقی ممکن است از زبان معشوقت بشنوی: ما می تونیم دوستای خوبی برای هم باشیم!!!! پی نوشت ۳: چقدر سخته اینهمه حرف رو كیبورد روبروت باشه ولى نتونى یك كلمه از حرف دلتو بنویسى! پی نوشت ۴: **خاطرات گاهی شکنجه گران بی صدای انسان می شوند...
نظرات شما عزیزان:
|